ای مــرد اشکهایت دلـم را ســوزاند ، تو تنــها نیـستـی


  بچه های ایران ویج که برای ارسال اولین کمک مردمی گروه رفته بودند ورزقان صحنه ها غم انگیز زیادی دیدند اما اونی که دل ما رو سوزوند این صحنه بود که براتون شرح حالش رو میدم البته کلیپ این صحبت ها و اتفاقات هم براتون قرار دادم تا اون لحظه رو احساس کنید .
 
 
 
 در همین حال که بودیم ناگهان پیرمردی که در کنارش یک دختر معلول هم بود آمد مردی که چروک های صورتش نشون میداد چقدر سختی کشیده . اومده بود برای تشکر . شروع کردیم به صحبت با پیرمرد زحمت کش .
 
 
( این پیرمرد همه عزیزاشو در این زلزله از دست داده بود فقط یک دختر معلول براش مونده و … )
 

 - حاجی میرسن به شما ؟
 - خدا خیرشون بده اره خوب میرسن
 - حاج اقا چیزی کم ندارید ؟
 - نه خدا رو شکر
 - حاجی این ملت که اینجا هستند برای کمک به شما ها اومدن به خودتون بد ندید نگران هیچ چیز نباشید .
 
 

 
 انگار دل پیرمرد پر بود یک همزبون میخواست . بغضش ترکید
:(
 - حاجی مشکلت الان چیه ؟
 - مشکل ؟ مگه چیزی هم مونده ؟ همه چیزم ویرون شده :-| :-|
 و شروع کرد با تمام مردانگیش به اشک ریختن
 
 من نمیدونم شما که این ایمیل رو میخونید کی هستید و در حال حاضر به چی فکر میکنید اما هر چی هست رسیدن این ایمیل به دست شما بدون دلیل نبوده و نخواهد بود . همه ما آرزو هایی داریم و همه ما دوست نداریم هیچ اتفاق بدی در زندگی مون بیوفته اما ای دوست من

، هموطن من ، هم شهری من امروز که روز عید فطر هست هموطن آذری تو تنها نذار بمون پیشش اون حالا به نگاه گرمت به حرف های خوب و به کمک های انسان دوستانت نیاز داره .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد